نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 730 )
ســوره 7 : اعـــراف ( مکّی ـ 205 آیه دارد ـ جزء هشتم ـ صفحه 151 )
( قسمــت بیست و هفتـم )
خلـوتگاه عشــق
( جزء نهــم صفحه 162 آیه 95 )
بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم
ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آبائَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ
فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لایَشْعُرُونَ
تفسیـــر لفظـــی :
سپس (هنگامى که این هشدارها در آنان اثر نگذاشت)،
نیکى (و فراوانى نعمت و رفاه) را به جاى بدى قرار دادیم ، آنچنان که فزونى گرفتند
(و مغرور شدند) و گفتند : تنها ما نبودیم که گرفتار این مشکلات شدیم
به پدران ما نیز ناراحتى و شادمانى رسید ، چون چنین شد ، آن ها را (به سبب
اعمالشان) ناگهان گرفتیم (و مجازات کردیم) ، در حالى که درک نمى کردند.
تفسیر ادبی و عرفانی :
قومی را در سَــرّاء (نعمت و خوشی)
و قومی را در ضَــرّاء (گرسنگی و زیان مال)
آزمایش کردیم ،
و آنان به هر دو حال (نعمت و نقمت) کافر شدند ،
نه قدر نعمت شناختند و نه با محنت ساختند ،
تا روز نعمت سرآمد و شب محنت فرا رسید ،
و فرمود : آنان را ناگهان دچار عذاب و بلا ساختیم ،
باز قومی دیگر در محنت صبـر کردند و در نعمت شکر نمودند ،
تا به شکیبائی درجات بلنـــــد یافتند ،
و در سپاسگزاری ، نزدیکی و مواصلت دیدند .
نقل شده : در روزگاران ماضی ؛ مردی پارسا از نیک مردان روزگار ، روزی درمی برداشت و به بازار شد تا خوراک خَرَد ، دو مرد را دید که با هم درآویختند ، و با یکدگر جدال و خصومت درگرفتند ، ایشان را گفت : این جدال و نزاع از بهر چیست ؟ گفتند از بهر یک درم سیم ! آن مرد یک درم سیم که داشت به ایشان داد و میانشان آشتی انداخت ! و به خانه باز آمد و قصه را با عیال خود گفت ! عیال گفت : خوب کردی ، درست کردی ، صواب کردی ! و در همه ی خانه جز آن چه که برداشتی نهادنی نبود مگر اندکی ریسمان ! آن را به او داد تا در بازار با آن خوراکی خَرَد ،
آن مرد ریسمان را به بازار برد و هیچ کس آن را نخرید ! بازگشت تا به خانه رود ، مردی را دید ماهی می فروشد ولی بازار او کساد و کسی از وی ماهی نمی خرد! گفت ای خواجه ؛ ماهی تو را کسی نمی خرد و ریسمان من هم مشتری ندارد ! چه بینی اگر با یک دگر معاملتی کنیم ؟ ریسمان به او داد و ماهی بستـــد و به خانه آورد ، چون شکم ماهی را شکافتند دانه ی درشتِ مرواریدِ پر بها از آن بیرون آمد !
آن را به گوهریان بردند و به صد هزار درم فروختند ! به خانه باز آمدند و مرد و زن شکر خــــدای را بجای آوردند ، و در خداپرستی و فروتنی و نیکوکاری بیفزودند !
سائلی بر درِ سرای آنان بایستاد و گفت : مردی هستم درمانده و درویش ، دارای عیال و حال پریش ، با من رفق کنید .
زن به مرد نگریست و گفت : به خدا قسم همین حال را ما داشتیم ، تا خداوند به ما نعمت داد ، و آسانی و فراخی بخشید ، شکر آن است که نعمت را با درویش قسمت کنیم ،
پس آن را دو بخش کردند ، و یکی را به درویش دادند !
درویش پاره ای برفت و بازگشت و گفت : من سائل نیستم ، و فرستاده ی خدایم به سوی شما ، خداوند شما را در سرّاء و ضرّاء آزمایش کرد ، در وفور نعمت شکــــــر دیـــــد ،و در حرمان صبــــــر ! پس در دنیــــا شما را بی نیاز کرد ، و در آخـــــــرت آن بینید که هیچ چشمی ندیـــده و هیچ گوشی نشنیده ! و به خاطر کسی نگذشته است .
فرخ آن روز که از این قفس آزاد شوم
از غمِ دوریِ دلدار رَهَم ، شـــاد شوم
سر نِهَم بر قدم دوست به خوتگه عشق
لب نهم بر لب شیرین تو ، فرهــاد شوم
طی کنم راه خرابات و به پیــــری برسم
از دم پیـــــر خرابـــــات ، دل آبـــاد شوم
یادِ روزی که به خلوتگـــــه عشــاق روم
طرب انگیز و طرب خیز و طرب زاد شوم
نه به میخانه مرا راه ، نه در مسجد جــا
یار را گو ، سببی ساز که ارشــاد شوم
[ دیوان امام خمینی (ره) ص 159 ]
موضوع :